برای پسری که پایان عشق را فقط در مرگ می بیند حال اگر بگویی می روم. سزاوار مُردن نیست؟! من از دوست داشتنت می گویم اما تو از بی حس بودن فریاد می زنی! من از ماندن می نالم تو از تمام شدن دم می زنی! قبل از تو من شکسته بودم حال اگر تو بگذری با خاکستر قلبم چکار کنم؟!  می پرسم چرا چمدان بسته ای؟ می گویی: نمی دانم. می پرسم چرا نمی مانی؟! می گویی: نمی دانم. جواب دل را چه دهم؟! بگویم برای چه دلیلی تنها مانده ای؟ اشک می ریزم از این بخت سیاهم، اشک می ریزم نه برای ماندنت، گر می خواهی بگذر. اشک من از سرنوشتی هست که پروردگارم برای من نوشته است.اگر می خواهی بروی قبل از آن بگو دوستت ندارم. بگو دلبندم تا در شبهای سیاهم وقتی دل پرسید: چرا رفت؟ بگویم: دوستمان نداشت.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها