لحظاتی پیش همکاری ام را با کانال یک مشت پالس  به پایان رسید. بخاطر اعتمادی که بهم داشتن، تشکر می کنم و امیدوارم آینده موفقی داشته باشند.

در پایین هم می تونید متن های که تو این مدت در کانال منتشر کردم بخونید :)

-----------------------

آسمان لبخندی مجانی برای من می زند. مثل پدری دل سوز چشمانش را دوخته به قدم های که بر می دارم. نوازش می کند مرا زمانیکه خسته ام. به آغوش می گیرد وقتی دل شکسته ام.

چه کسی مهربانی را دوست ندارد؟! 

چه کسی نگاهی از لبخند نمی خواهد؟!

| سوشیانت |

-------------------------

+ یه بار سعی کردم ادم خوبه باشم!

- سخت بود؟!

+ نمی دونم، آخه باید به خیلی چیزها فکر کنی برای همین برگشتم.

| سوشیانت |

-------------------------

من فریادت بودم. اما تو سکوت اختیار کردی. .

|سوشیانت|

------------------------

- خیلی ها می گفتند من ادم بدی هستم تو دنیا! 

+ بودی؟

- آدم بده! اول آره باور کردم ولی وقتی فهمیدم خوب بودنو خودشون تعریف کردن، دیدم زیاد هم خودشون خوب نیستن.

|سوشیانت|

-----------------------

- می خواهم بمیرم.

+ چرا؟!

- وقتی متولد شدی گفتی: چرا؟

|سوشیانت|

----------------------

من از قلب ها نوشتم 

اما

 صدایی آمد که انسان ها مدتهاست که  قلبشان فقط یک تپنده است.

|سوشیانت|

---------------------

می گویند شب است اما دروغی پیش نیست چون ستاره ام را در آسمان نمی یابم. .

|سوشیانت|

----------------------

من تو را صدا می زنم اما تو شنونده خوبی نیستی

بر دیده ات می ایستم اما دیدبان خوبی نیستی

یا شاید من

منظره خوبی نیستم. .

|سوشیانت|

-----------------------

انسان های بی شماری را می شناسم که دوست دارند بمیرند. نمی دونم این یک تلقین است یا یک خواسته. ولی یه زمانی وقتی کسی اینو میگفت طرف مقابل در آغوشش می گرفت ولی الان با یه پوزخندی به معنیه: هیچ غلطی نمی کنی مکالمه رو به پایان می رسونند.

|سوشیانت|

----------------------

دوست داشتید چه کسی باشید؟ دوست داشتید صبح ها در آغوش چه کسی طلوع خورشید را تماشا کنید؟

اگه جواب سوالها را می دانید یعنی شما هنوز دوست می دارید. در زندگیتان یک زمان و برای بعضی ها بیشتر تکرار می شود.که، باید انتخاب کنید که دوست داشتن را تداوم ببخشید یا به اتمام برسانید. شما دارید انتخاب می کنید. این تا وقتی خوب هست که تنفر ایجاد نشود.

منظور من را متوجه می شوید؟

|سوشیانت|

--------------------

در انتظار بارش دوباره ای، چشم های به آسمان دوخته ام. در انتظار آمدنت، لبخند های بر لب هایم بسته ام. اما هر کدام پس از روزی خاکستر شدند. چه مرگبار است دروغ آمدنت. تو برگشتی نخواهی داشت. شاید اصلا در جواب سلام من بگویی: شما؟

|سوشیانت|

-----------------------

با غروب هیچکس به خواب نمی رود و هیچکس احساسات غمگینش را لمس نمی کند.او می رود بی آنکه فردی نگاهش و حتی صدایش را بشنود. بی آنکه هوسی برای شما در سر داشته باشد.در جاهتان بشینید.او دیگر رفته است.اما فردا می آید ولی این را نمی دانم آیا ما فردا هستیم!

|سوشیانت|

----------------------

تو را صدا می زنم. با اینکه می پندارم انتهای این فریاد به تو نخواهد رسید. اما برای من یک تسکین است از تنها تلاشی که می توانم به سوی تو انجام دهم. 

|سوشیانت|

-------------------

- سلام

+ سلام، چند روز نبودت! خوبی؟

- چند روز پیش خیال می کردم که به جز تو می تونم به چیزهای دیگری هم فکر کنم اما فقط تونستم به یه چیز فکر کنم.

+ اون چی هست؟

- مُردن.

|سوشیانت|

---------------------



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها