آمده اید تا از آسمان پیر بگویم؟ انتظار می کشید تا از قلب رفته بگویم؟ کلمات را رد می کنید تا از عاشقی بگویم؟ 
باور می کنید که باور ندارد برایش اشک ریخته ام؟
بگذریم، می خواهم از عشق بگویم اما، نه او، می خواهم از روزی بگویم که دست پدرم را بوسیده ام. از روزی که چشمان مادرم بی تابم بوده اند. از حالی که خواهرم از من پرسیده است، از حرف های که برادرم شنیده است. اگر عشق این نیست، من هیچگاه عاشق نمی شوم. بچه ها، من عاشق بوده ام. بچه ها، من عاشق هستم. 

مادرم، دوستت دارم.

پدرم، دوستت دارم.

خواهرم، دوستت دارم.

برادرم، دوستت دارم.
شاید عشق دلبر مرا به اینجا کشانده. ولی چه کنم؟ مرا نمی خواهد، می خواهد ولی اعتماد ندارد، اعتماد دارد ولی رنج دیده است. چه بگویم که آخر باز کلماتم به تو رسیده است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها