دختر بچه در انتظار دیدن لبخندهای ستاره اش این شب را دارد به اتمام می رساند اما در خیال خود فکر می کند که رفته است. او نمی داند ابر پلید مانع این دیدار شده است. به این فکر می کند، چرا ستاره اش از دستش ناراحت است؟! از مادرش می پرسد: مامان ستاره ها از چی خوششون میاد؟ مادرش با نگاهی متعجب به سمتش می پرسد: چه اتفاقی افتاده؟! دختر میگه: ستاره ام از دستم ناراحته و رفته! من نمی خواستم و حتی نمی دونم چرا و الان خیلی دلم براش تنگ شده. مادر دختر کوچولوشو در آغوش می گیرد و می گوید: گاهی باید فرصت داد، هم به خودت و هم به او. اگر واقعا دوستش داشته باشی و فردا شب هم در انتظارش بشینی، شاید نبینیش ولی او می فهمه و به وقتش میاد پیشت. دختر میگه: اگه نه اومد چی؟ مادر: پس انتخاب اشتباهی داشتی. دختر: نه، من خیلی دوسش دارم و مطمعنم او هم منو دوست داره. شاید نشنوم ولی درون قلبم حسش می کنم. مادر: پس بهش فرصت بده و منتظر باش.

 

ترانه: پرنده/ خواننده: سینا درخشنده

 

دیدگاه شما در مورد مطلب چیه؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها