صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که از روی سنگ دل بسته به خاک دنیا عبور می کند و زندگی را در چیزی دیگر به گوش می رساند. دوست دارم بلند بخوانم، با صدای آرام حرفهایم را، افکارم را و نیارهایم را. افسوس در این مکان و زمان می انگارم که کسی نمی فهمد واژهگان درهم تنیده ام را. شاید باید منتظر فریاد مرگ باشم. تا بیایید و شیونی برای مادرم بسراید. صدایم نمی لرزد از این سخن اما مطمعن هستم با اشک های مادرم اشک خواهم ریخت. با فریادش فریاد خواهم کشید. افسوس که مرگ هم از من دریغ شده است.


+بارها نوشته ام و بارها پیش نویس کرده ام.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها