ره سپارم به دره ای که یاد آور روزهای گذشته ام است. مسافرم به جزیره ای که مدتهاست متروکه مانده است. اما من یک گردشگر نیستم. به جای می روم که من را از خود بیشتر و حتی بهتر می شناسد. مکانی که بهم هویت بخشیده است. می روم تا بگویم: بازگشته ام. من دلتنگ هستم، پیش می روم. پیش می روم به زمانی که خرسند بوده ام. ترکش کردم چون تنها بودم. بازگشته ام با این جمله، هیچگاه خود را برای دیگری ترک نکن. من رود ها را دیده ام و از کوهستان ها گذشته ام، اما در هیچ مکانی بیشتر اینجا آرامش نداشته ام. در اتاقم را می گشایم و کتاب های چشم انتظار مرا در آغوش می کشند.  .

*شاید هیچگاه

رفتنی نداشتم، اما اکنون اگر هم بود بازگشته ام :)

*متن در میان گرفته شده (مظمون) سه چیز هست: مغزم، اتاقم و وبلاگم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها